✿ ˙·٠•✿ نـبضِ احـساس ✿•٠·˙ ✿








هرچه کردم به خودم کردم و وجدان خودم

پسر نوحم و قربانی طوفان خودم

تک و تنهاتر از آنم که به دادم برسند

آنچنانم که شدم دست به دامان خودم

موی تو ریخته بر شانه ی تو اما من

شانه ام ریخته بر موی پریشان خودم

از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست

می روم سر بگذارم به بیابان خودم

آسمان سرد و هوا سرد و زمین سردتر است

اخوانم که رسیدم به زمستان خودم

تو گرفتار خودت هستی و آزادی هات

من گرفتار خودم هستم و زندان خودم









هرگز به آدمهای مهربان زخم نزنید

آدمهای مهربان در مقابل خوبی هایِ یکطرفه.

هرگز احساس حماقت نمیکنند

چون خوب بودن برای آنها عادت شده

آدم های مهربان از سر احتیاجشان مهربان نیستند

آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند.

آدمهای مهربان خود انتخاب کرده اند

که نبینند نشنوند و به روی خود نیاورند نه اینکه نفهمند.

هزاران فریاد پشت سکوت آدمهای مهربان هست

سکوتشان را به پای بی عیب بودن خود نگذارید.








عکس متحرک عاشقانه








به شب و پنجره بسپار که بر می گردم

عشق را زنده نگه دار که بر می گردم

 
بس کن این سر زنش "رفتی و بد کردی" را

دست از این خاطره بردار که بر می گردم

 
دو سه روزی هم - اگر چند - تحمل سخت است

تکیه کن بر تن دیوار که بر می گردم

 
بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت

عاشقت می شوم این بار که بر می گردم

 
گفته بودی دو سحر چشم به راهم بودی

به همان دیده بیدار که بر می گردم

 
پرده ی تیره ی آن پنجره ها را بردار

روی رف آیینه بگذار که بر می گردم

 
پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست

به شب و پنجره بسپار که می گردم 
 




امید مهدی نژاد










 دقت کردین جملات وارونه چگونه است ؟


 (( گنج )) (( جنگ)) مى شود ، 

(( درمان)) (( نامرد)) و (( قهقهه)) (( هق هق )) !!! 

ولى (( )) همان (( )) است 

(( درد )) همان (( درد )) است و (( گرگ)) همان (( گرگ)) . 

ارى نمی دانم چرا (( من )) (( نم)) زدہ است 

و (( یار )) (( راى)) عوض كردہ است ، 

(( راه)) گویى (( هار )) شدہ ، و (( روز )) ب (( زور )) میگذرد ، 

(( اشنا)) را جز در (( انشا )) نمیبینى و چه (( سرد)) است این ((درس)) زندگى ، 

اینجاست كه (( مرگ)) برایم (( گرم )) میشود چرا كه (( درد )) همان (( درد )) است.







بزن ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﻫﻮﺍ ﺍﺑﺮﯾﺴﺖ

ﻧﻔﺲ ﺑﺎﻻ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ

ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﻦ ﺗﻦ ﺭﻧﺠﻮﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ

ﺯﻣﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺪﯼ ﺩﺍﺭﺩ

ﺗﻨﺶ ﺯﺧﻤﯿﺴﺖ ﺍﺯ ﺑﺪ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﻫﺎﯼ ﮐﺞ ﻣﺮﺩﻡ

ﺑﺒﺎﺭ ﺍﯼ ﺍﺑﺮﮐﻢ ﺷﺎﯾﺪ

ﮐﻤﯽ ﺧﺸﻤﺖ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﯾﺪ

ﻫﻨﻮﺯﻡ ﻧﺴﻞ ﻗﺎﺑﯿﻞ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺟﺎﺭﯾﺴﺖ

ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺧﻮﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ

ﺩﺭﻭﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﻣﯿﺮﯾﺰﻧﺪ

ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ

ﺳﺮﺍﻏﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﺩ

ﻭ ﺑﺮ ﺩﺍﺩ ﮐﺴﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﻧﻤﯽ ﯾﺎﺯﺩ

ﺷﺮﺍﻓﺖ ﻫﻢ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺷﺪ

ﺯﻣﯿﻦ ﭘﺮ ﺷﺪ ﺯ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ

ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺧﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ

ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﺯﻣﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺪﯼ ﺩﺍﺭد 







به خود می پیچم از درد و کسی جویای حالم نیست

گمانم مرگ نزدیک است و بیش از این مجالم نیست

شبیه برگ تنهایی که روی شاخه می لرزد

خزان رندانه می خندد به من ، اما خیالم نیست

هوای پر زدن دارم از این سرمای ویرانگر

به فصل گرمِ آغوشت ولی افسوس بالم نیست

چگونه دست هایم را به تو پیوند خواهم داد ؟

که من با این تنِ زخمی توانِ اتّصالم نیست

خیال جنگل و دریاست در من ، گرچه مجبورم

اسیر اصفهان باشم که ویلای شمالم نیست

همه معشوقه های شهر هم دنبال من باشند

چه سود ؟ آن یار دلخواهی که با یادش بنالم نیست .

نه در فنجان من بودی نه در رویای شبهایم

تو را من تلخ می نوشم که اسمِت توی فالم نیست

و من در گور خواهم برد رویای بهارم را

که چون پاییز دلگیرم وَ دیگر قیل و قالم نیست




سیاوش خاکسار







http://uupload.ir/files/ixkm_taraneh-4.jpg







روزای خوبی نیست

درگیر رو دلگیرم

با این همه رویا از زندگی سیرم

روزای خوبی نیست

دنیا برام تنگه

یه کشور خسته دوروبرم جنگه

یه زندگی از تو بازم طلبکارم

آینه ها میگن افسردگی دارم

منو که میبینی از نفس افتادم

یه روزیه شب رو دل داری میدادم

وارونه شد دنیام هر لحظه بیتابم

شبا که بیدارم روزا رو میخوابم

از نفس افتادم

از آدما خستم

از همه ترسیدم

تو منو کی کشتی

که من نفهمیدم







از زنــدگــانیــــم گــــله دارد جــوانیــــــم

شرمنده‌ی جوانـــی از این زندگانیـم

دارم هـــوای صحبت یــــاران رفتـــــه را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق

داده نویــــــد زندگــــی جــاودانیـــــم  



 شهریار







گیاه وحشی کوهم نه لاله ی گلدان 

مرا به بزم خوشی های خود سرانه مبر

به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم 

مرا به خانه مبر زادگاه من کوه است 

ز زیر سنگی یک روز سر زدم بیرون 

به زیر سنگی یک روز می شوم مدفون 

سرشت سنگی من آشیان اندوه است 

جدا ز یار و دیار دلم نمی خندد 

ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه 

گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار 

مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد 

مرا گریه میار  



ژاله اصفهانی




تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

پسر شجاع دکتر حمیدرضا کیانی فر ساخت کتابخانه جایگزین TELEGRAMبرای ورودی 98 مهندسی کامپیوتر نوشیروانی بابل یکه سازان Kathy داستانچه you movie کافه سایه